رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

بدون عنوان

آخي مامان فداش شه  داشتم تو سيستمم دنبال يك فايل مي گشتم اين عكس و پيدا كردم  يادش به خير چه قدر كوچولو بودي  فرشته كوچولوي من عاشقه اينم كه وقتي خوابي بشينم نگات كنم و دلم ازت سير نميشه  ...
31 خرداد 1394

ماه رمضان ، ماه مهموني خدا

سلام همه جونه مامان همه عمر و زندگي من مي خوام امروز از يك ماه بزرگ برات بگم ماه مهماني خدا ، ماهي كه همه مسلمان هاي جهان تو روزهاش روزه داري مي كنن و سعي مي كنن كارهاي خوب انجام بدن و بيشتر كارهاي عبادتي انجام مي دن و از خوردن و اشاميدن هم پرهيز مي كنن. و حالا اين ماه افتاده تو گرماي اين تابستون كه خداييش خيلي سخته و طول روزها هم بلنده (اذان صبح :4 صبح و اذان شب 8:45 شب) چيزي حدود 16 ساعته امسال بابا رضا تصميم گرفته همه روزهاشو بگيره و هر روز صبح باهام سحري مي خوريم البته همه حواسمون اينكه ساكت باشيم تا خواب ناز تو بهم نخوره و بيدار نشي من هم چند ساليه به خاطر كم خوني و درد معده نتونستم روزه بگيرم ، ولي حالا امروز تصميم ...
31 خرداد 1394

شكوفا شدن مرواريد نهم در دهان پسرم

سلام گل پسرم  تبريك و صد تبريك  براي شكوفا شدن يك مرواريد كوچولوي ديگه تو دهن پسرم  خلاصه اين همه نق زدن ها و اسهال داشتن ها نتيجه داد و پسرم صاحب يك دندون ديگه شد  ديشب وقتي از دست شويي آوردمنت بيرون و خواستم پوشكت كنم يهو تو لثه بالاييت يه چيز ديدم  البته اول فكر كردم تكه بادام هندي و تو دهنت نگهش داشتي چون قبلش داشتي با بابا آجيل مي خوردي ولي موقعي كه دهنتو چك كردم از خوشحالي ذوقي كردمااااااااا و بعدش تندي بابا رضا رو صدا كردم كه بياد تا اون هم ببينه   دندون آسياب كوچك بالا سمت چپ جالبش اينجا بود كه تو هيچ وقت نمي زاري تو دهنت و ببينيم ولي ديشب از ذوق ما تو هم همش مي خنديدي و دهنت و باز م...
25 خرداد 1394

خونه عمه بهناز و تولد يك سالگي علي كوچولو

يك روز شاد ديگه براي خانواده  اولين تولد علي كوچولو  - ميوه دله عمه بهناز كه تا چشم روي هم گذاشتيم شد يكسالش  خدا را شكر تولد خيلي خوبي بود و خيلي خوش گذشت  از همه بيشتر هم تو نوشاد اين وسط آتيش سوزونديد كه طبق معلول سر يك ماشين و يا صندلي با هم بكش بكش داشتيد و خدا را شكر از پس هم ديگه خوب بر مياييد ولي خوب چون مهمون غريبه هم بود كمي تاحدي زياد حسابي حرص خورديم از دستتون (من و زن عمو مينا) موقع آودرن كيك هم شما حسابي دست زدي و خوشحالي كردي و از كيك هم خيلي خوشت اومد و نصف بيشتر سهم كيك مامان رو خوردي ، آخه كيك هم خيلي جالب بود و مثل رنگين كمان هر طبقه اش يك رنگ بود. بعد هم با هديه اي كه براي علي كوچولو گر...
23 خرداد 1394

يك تصميم جديد براي زندگي

سلام عشق مامان  چند وقتي كه با بابا به فكر تعويض خونه افتاديم  تا يكم جامون باز تر شه و هم يك خونه پاركينگ دار بگيريم تا رفت و آمد من و تو با ماشين راحت تر بشه  تا الان چند هم خونه ديدم كه به دلمون نشسته  به اميد خدا ، به تونيم يه مورد خوب پيدا كنيم  ممنونم از بابارضا كه براي آينده ما خيلي تلاش مي كنه و تو نظراتم دل به دلم مي ده
23 خرداد 1394

پايان 22 ماهگي گل پسرم

سلام همه جون مامان يك ماه ديگه هم گذشت و پسر من بزرگ تر شد اين ماه ، ماه متفاوتي بود چون كه جون مامان از اين ماه رفت مهد كودك و دوران جديدي از زندگيشو شروع كرد گل پسرم خيلي دوستدارم  عاشقتم و از نگاه كردن به كارهات لذت مي برم  و اينكه مي بينم داري بزرگ مي شي و هر روز كارهاي تازه تري انجام ميدي مامان فدات شه قدت هم بلند شده و ديگه چيزي از دستت روي ميز ها يا كابينت ها در امان نيست و به هر چي بخواي مي رسي  دامنه واژه هات هم خيلي بيشتر شده  البته تو مهموني ها و تو جمع هاي شلوغ شيطنتت نمي زاره چيزي بگي  ولي تا يك چيزي رو بخواي با لحن خاصي مي گي بده من يا ما منه يعني ماله منه  عاشق بستني ه...
23 خرداد 1394

رادوين و تناز تو درياچه چيتگر و باغ وحش ارم

سلام جوجه ناز مامان  امروز پنچ شنبه اي حالمون كمي بهتره و از خوشي ديشب هم كمي سرحاليم  بابارضا يك دوست قديمي داره كه دوست زمان بچگي هاشه و با هم خاطرات خوبي دارن و حالا  هم گاها باهاشون رفت و آمد داريم  عمو جواد يك دختر ناز داره به اسم تناز كه حدود يك سال و سه چهار ماه از شما بزرگ تره  شما دو تا مورچه بيشتر با هم جر و بحث مي كنيد تا بازي به شكل خاص  تو دوست داري بغلش كني كه اون از اين كار بدش مياد و جيغ مي زنه  از طرفي هم هر اسباب بازي كه اون بر داره تو ميري ازش مي گيري و اذيتش مي كني  خلاصه داستاني داريد شما دوتا .. از اون طرف تا خوردني به يكي تون ميديم براي اون يكي هم مي خواهي...
17 خرداد 1394

پارك پل طبيعت كجا و آخر رسيديم به پارك پرواز با عمو و زن عمو

سلام گل پسر من  باز هم خرداد اومد و تعطيلات نيمه خرداد كه من عاشقشم كه ميشه يك روز بيشتر كنار تو باشم  البته از لحاظ اوضاع بدني اين هفته من خيلي داغون بودم و دستم به خصوص خيلي اذيتم مي كرد از اون بدتر هم كه هر دوي ما گرما زده شده بوديم و اوضاع كمي داغون بود  طوري كه سه شنبه كه رسيديم خونه من دستم خيلي درد مي كرد برگشتنه هم مونديم تو ترافيك  و دستم نابود بود ديگه  ، رسيديم خونه و تو هم پيف كردي و تا من اومدم به خودم بجنبم ، ديگه نابود شد ديگه همه لباس هات و رو فرشي ......... يعني رسما مردما ديگه داشت اشكم در مي يومد  كه تا همه جا رو تميز كنم و از درد به خودم مي پيچيدم چهار شنبه صبح بابا ديد كه حال ...
17 خرداد 1394

سفر به نوشهر خونه خاله عفت

شنبه  9 خرداد 94 سلام همه عمرم ، نفسم ، عشقم تويي همه كسم واي كه چه خوشحالم ، تو رو دارم و چه خوشحالم كه اين آخر هفته  در كنار تو بابا رضا بهمون اين همه خوش گذشت حالا داستان اين آخر هفته از اول هفته با زن عمو مينا هماهنگ كرده بوديم بريم بوستان آب و آتش و بعد روي پل طبيعت قدم بزنيم ،از طرفي هم مامان اينا رفته بودن شمال و طي هر بار تماس با اونا از هوا و ... تعريف مي كردن و هي ته دل ما رو قلقلك مي دادن كه شما ها هم بياييد آخر بابا رضا برنامه اش رو صبح چهار شنبه اوكي كرد و قرار به رفتن شد با خاله منا هم هماهنگ كرديم كه اونا هم بيان خلاصه اش كنم تا اومديم خونه حاضر شيم و وسايل و جمع كنم و بابا بياد براي ساعت 8:...
12 خرداد 1394

پسرم در مهد كودك

چهارشنبه 6 خرداد 94 سلام گلم همه جون مامان كه همه جوره عاشقته امروز صبح هم مثل روزاي ديگه هفته با هم به سمت اداره اومديم تا دم ماشين خواب بودي و تا گذاشتم رو صندلي بيدار شدي و تو مسير يه چرتي زدي و موقع كه رسيدم اداره صداي ذوق كردنتو شنيدم  كه بيداري با هم رفتيم تو اداره و چون زود بود كمي بهت صبحانه دادم و بعد رفتيم سمت مهد ، وارد حياط كه شديم شروع كردي به نق نق كردن من بهت گفتم مي خواي بريم تاپ تاپ سوار شي  و تو  به در ساختمان مهد اشاره می کردي که بریم اونجا  و من هم رفتم به سمت ساختمان  و تا وارد شديم  دوباره  تو شروع کردي به نق  نق با كمي چاشني مختصر گریه ، كه حالت بهونه گيري ب...
12 خرداد 1394